جدول جو
جدول جو

معنی خیره گوش - جستجوی لغت در جدول جو

خیره گوش
(رَ / رِ)
آشفته دماغ، عاشق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیره کش
تصویر خیره کش
ویژگی کسی که بیهوده و بی سبب مردم را می کشد، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه برای مثال جهان سوز و بی رحمت و خیره کش / ز تلخیش روی جهانی ترش (سعدی۱ - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیره رو
تصویر خیره رو
بی شرم، بی حیا، بی آزرم، پررو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه گوش
تصویر سیاه گوش
جانوری درنده شبیه شغال، با پوستی قهوه ای رنگ و گوش های منگوله ای سیاه که جانوران کوچک و پرندگان را شکار می کند
فرهنگ فارسی عمید
جانوری است درنده که سلاطین و امرا بدان شکار کنند، (برهان)، نام درنده ای که از سگ خردتر و از گربه کلان تر است، گلابی (؟) مایل بسیاهی هر دو گوش او سیاه و نوکدار و سریعالحرکت و بغایت جلدرو باشد، (غیاث)، جانوری است که گوشهای آن سیاه است و به شاطرشیر مشهور است که زیادتی صید شیر قسمت اوست و آنرا به ترکی قره قلاغ گویند و جانور مسطور پیشاپیش شیر رود و بانگ دهد تا جانوران دیگر از آمدن شیر آگاه شوند و احتیاط نمایند، (آنندراج)، پروانه، پروانق، عناق الارض، تفه، قره قولاغ، (یادداشت بخط مؤلف) : سیاه گوش راگفتند ترا ملازمت شیربچه سبب اختیار افتاد، گفت: تا فضلۀ صیدش میخورم، (گلستان)، رجوع به سیه گوش شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کودن. خرفت:
چنین هم برآورد بیژن خروش
که ای ترک بدگوهر خیره هوش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ)
حیران کننده. متحیرکننده. پریشان خاطر کننده:
با جنون عشق تو خواهیم ساخت
ترک عقل خیره گر خواهیم کرد.
عطار
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بی باک. ظالم. آنکه بدون جهه و سبب و تقریب و بابیرحمی مردم کشد. ضعیف کش. بی نواکش. آزارکننده مردم. (از ناظم الاطباء) :
خیره کشا بدمنشا ظالما
این همه نیکان مکش و بد مکن.
خاقانی.
این خیره کشی ست مارسیرت
و آن زیربری است موش دندان.
خاقانی.
من از این خیره کش فراق هنوز
دیت وصل نستدم دریاب.
خاقانی.
گفت فلان پیر ترا درنهفت
خیره کش و ظالم و خونریز گفت.
نظامی.
جهانسوز و بیرحمت و خیره کش
ز تلخیش روی جهانی ترش.
سعدی.
گهش جنگ با عالم خیره کش
گه از بخت شوریده رویش ترش.
سعدی.
بوالعجب بود که نفسی بمرادی برسید
فلک خیره کش از جور مگر بازآمد.
سعدی.
چشمش بتیغ غمزۀ خونخوار خیره کش
شهری گرفت قوت بیمار بنگرید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
گوی تیره. کنایه از زمین:
بدارنده کاین آتش تیزپوی
دواند همی گرد این تیره گوی
که تا زنده ام هیچ نازارمت
برم رنج و همواره ناز آرامت.
اسدی.
که آویختست اندرین سبز گنبد
مر این تیره گوی درشت و کلان را.
ناصرخسرو.
رجوع به تیره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
سیاه فام و مظلم و مکدر. (ناظم الاطباء) :
ز بانگ تبیره به سنگ اندرون
بدرید دل در شب تیره گون.
فردوسی.
چو روشن شود تیره گون اخترم
بکشتی ز آب زره بگذرم.
فردوسی.
دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیره گون.
فردوسی.
گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی
یک کوزه آب از او بزمان تیره گون شود.
لبیبی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
بس نپاید تا به روشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت اهرمن و یزدان کند.
عنصری.
گران گشت از رنج سیمین ستون
گلش گشت گلرنگ و مه تیره گون.
اسدی (گرشاسب نامه).
زمین تیره گون شد هوا تیره رنگ
که پنهان شد از گرد رخسار زنگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
رجوع به تیره و ترکیبهای دیگر آن شود
لغت نامه دهخدا
(خِ لِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای 317 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
بی حیا. بی شرم. (آنندراج). خیره رو:
پرخدویی زشت خویی
خیره رویی خربطی.
سوزنی.
برون تاخت خواهندۀ خیره روی
نکوهیدن آغاز کردش بکوی.
سعدی (بوستان).
صفائی بدست آر ای خیره روی
که ننماید آیینۀ تیره روی.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
جانوری که گوشش افتاده باشد: جدلاء، گوسپند خمیده گوش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
بی حیا. بی شرم. (از آنندراج). رجوع به خیره روی شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
جانوری که پیشاپیش شیر می آید. (ناظم الاطباء) :
رمنده ددان را همه بنگرید
سیه گوش و یوز از میان برگزید.
فردوسی.
سیه گوشان و یوزان را گشادن
ز آهو هر دوان را خورد دادن.
(ویس و رامین).
نهاده بر آهو سیه گوش چشم
جهان چون درخش از کمین گه بخشم.
اسدی.
فراوان سیه گوش داری و سگ
بسی یوز و شاهین و چرخ و ترک.
شمسی (یوسف و زلیخا).
آهوبره کاندر حرم جاه تو زاید
پیوسته سیه گوش بود شیر ژیان را.
سیف اسفرنگ.
در خانه سیه گوش... پناه گرفت... و می آمد که از خانه سیه گوش بیرون رود... (فیه مافیه). سیه گوش را گفتند ترا ملازمت صحبت شیربچه وجه اختیار افتاد. (گلستان). رجوع به سیاه گوش شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
حیرت زده. حیران. متحیر. بهت زده. مبهوت:
چو بشنید از آن خواب شد خیره گون
شدش دانش خویش را تیره گون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ هَُ)
خرفت. کودن:
ترا راهزن خواند و مارکش
مرا دیو مردم خورخیره هش.
اسدی
لغت نامه دهخدا
پستانداریست گوشتخوار از تیره گربه سانان از جنس یوزپلنگ که از یوزپلنگ کوچکتر است و قدش به اندازه روباه میرسد و مخصوص نواحی گرم آسیا و شمال افریقاست. موهای پشت و حنایی پر رنگش و زیر شکمش سفید است. گوشهای سیاه گوش سیاه پر رنگ و داخل گوشهایش کاملا سفید است پروانه پروانک فراوانق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیره کش
تصویر خیره کش
آنکه بی سبب مردم را کشد، ظالم، بی باک بی پروا، سرکش عاصی، معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیره گر
تصویر خیره گر
متحیر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداریست گوشتخوار از تیره گربه سانان از جنس یوزپلنگ که از یوزپلنگ کوچکتر است و قدش به اندازه روباه میرسد و مخصوص نواحی گرم آسیا و شمال افریقاست. موهای پشت و حنایی پر رنگش و زیر شکمش سفید است. گوشهای سیاه گوش سیاه پر رنگ و داخل گوشهایش کاملا سفید است پروانه پروانک فراوانق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیره کش
تصویر خیره کش
((~. کُ))
ظالم، بی رحم
فرهنگ فارسی معین
جانوری است گوشت خوار شبیه شغال با پوستی قهوه ای و گوش های منگوله ای، معمولاً به دنبال شیر حرکت می کند تا بازمانده غذای او را بخورد
فرهنگ فارسی معین
بی باک، ستمگر، ظالم، خونریز، خون آشام، سفاک، خونخوار، ضعیف کش
متضاد: ضعیف نواز، جهان سوز، بی باک، بی پروا، سرکش، عاصی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوشی که برای شنیدن حرف مهم تیز شده باشد، گوش نوک دراز
فرهنگ گویش مازندرانی
وقیح، پر رو
فرهنگ گویش مازندرانی
علف صحرایی که در ییلاقات روید و دام ها از آن استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی